از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است در میان بنی اسرائیل پادشاهی حکومت می کرد که یک قاضی داشت وآن قاضی را برادری صالح و مورد اطمینان بود . پادشاه برای انجام مأموریتی سراغ شخص مورد اطمینانی می گشت . دراین باره از قاضی کمک خواست ، قاضی گفت : من برادری صالح دارم و شخصی را از او با اطمینان تر سراغ ندارم . اگر اجازه دهید او را حاضرکنم این ماموریت را انجام دهد . بدستور پادشاه قاضی برادرش را دید و جریان را به او گفت ، او امتناع ورزید و گفت : من زنی دارم نمی توانم او را تنها بگذارم و مدتی از شهر برای انجام ماموریت مسافرت کنم ، قاضی خیلی اصرار کرد تا اینکه برادرش ناگزیر شد قبول کند ، با اینکه زنش راضی نبود تن به این مسافرت داد و زنش را به قاضی سپرد وگفت : درغیاب من همواره از همسرم سرکشی کن ، تو را حافظ زنم قرار دادم و در این مورد سفارش اکیدکرد . برادرش « قاضی» هم به او اطمینان داد که درباره حفظ همسر او دریغ ننماید . برادر قاضی به مسافرت رفت .

قاضی در غیاب او مکرّر به خانه زن برادرش می آمد و بکارهای او رسیدگی می کرد . در ضمن این رفت وآمد چشم قاضی به صورت زیبای زن برادرش افتاد ،کم کم وسوسه شیطان او را به خیال های شهوانی افکند و در این مسیر به قدری پرت شد که از زن برادرش تقاضای تمکین نمود ، چندین بار با حرکات و سکنات وگفتاری مختلف خواست زن را برای عمل منافی عفت راضی کند ولی آن زن خدا ترس با کمال شجاعت ایستادگی کرد و تن به گناه نداد ، به حدی که قاضی او را تهدید کرد و گفت : پادشاه به حرف من است اگر من را ناکام کنی به او می گویم زن برادرم در غیاب شوهر زنا کرده و باید سنگسار شود ، زن در جواب او گفت : هرکار از دستت بر میآید انجام بده ، غیر ممکن است من با اختیار خود زیر این بارگناه بروم . قاضی مأیوس شد بحضور پادشاه رفت وگفت : زن برادرم باید سنگسار شود ، چون زنا داده است . پادشاه هم بدون تحقیق دستور سنگسار او را داد ...............................


موضوعات مرتبط: حجة الاسلام شریفی ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 24 آبان 1392برچسب:زن زیبا و چشم های هوس آلود, | 2:42 | نویسنده : خادم الزینب |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 38 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.